داستان و حکایت پندآموز
ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟
فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است
حکایت پند آموز خطر سلامتی و آسایش
«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»
حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه
جوان ثروتمندی نزد یک رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟ جواب داد: خودم را میبینم.
دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن.
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
يه پيرزنه ٩٠ ساله عكسشو ميبره عكاسى ميگه اينو برام فتوشاپ كنيد
نه آرايشم كنيد نه جوانم كنيد
عكاسه ميگه پس چيكار كنيم؟
پيرزنه ميگه يه گردنبند الماس و يه انگشتر ياقوت به عكسم اضافه كنيد كه بعد از مرگم عروسام انقدر بگردن دنبالش تا نفسشون در بياد.
بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
گل صداقت اینقدر این قصه زیباس که حتی اگه شنیده باشین تکرارش هم دلنشینه گل صداقت دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی م کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعودفرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ملکه آینده چین می شود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید. روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گل سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را بثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت. همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!
بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
وَلَا تَسْتَوِى ٱلْحَسَنَةُ وَلَا ٱلسَّيِّئَةُ ۚ ٱدْفَعْ بِٱلَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا ٱلَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُۥ عَدَٰوَةٌۭ كَأَنَّهُۥ وَلِىٌّ حَمِيمٌۭ (فصلت۳۴) هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است!
تفسیر
در برابر كسانى كه مردم را به خدا دعوت مىكنند افراد بى تفاوت و نااهل و بدرفتارى پيدا مىشوند كه اگر مبلّغ دين، با اخلاق خوش و سعهى صدر با آنان برخورد نكند توفيقى حاصل نمىشود. اين آيه سفارش مىكند كه بدىها را با خوبى پاسخ بده و اهل انتقام نباش؛ همان گونه كه در دعاى مكارم الاخلاق، امام زين العابدين عليه السلام از خداوند مىخواهد كه به او توفيق دهد كه در برابر غيبت مردم از او، نيكى مردم را بگويد و از بدى آنان بگذرد و هر كس با او قطع رابطه كرد با او معاشرت كند. بارها در سيرهى پيامبر اكرم و اهل بيت معصوم آن حضرت نمونههايى از اين برخوردها را مىخوانيم كه سرسختترين مخالفان را به طرفدار آنان تبديل كرده است.
مردم چند دستهاند:
كسى كه دوست خود را حفظ مىكند.
كسى كه دوست خود را نسبت به خود بى تفاوت مىكند.
كسى كه دوست خود را به دشمن تبديل مىكند.
كسى كه دشمن را به دوست تبديل مىكند.
روش برخورد با مخالفان
مخالفان به چند دسته تقسيم مىشوند كه بايد با هر كدام به نحوى عمل كرد:
* گاهى افرادى به خاطر جهل و نادانى در برابر حقّ قرار مىگيرند و دشمنى مىكنند كه اين آيه دستور محبت و برخورد احسن مىدهد.
در آيات ديگر نيز در اينباره آمده است:
1- و هنگامى كه نادانان ايشان را (به سخنى ناروا) مخاطب سازند، سخنى مسالمتآميز يا سلام گويند. «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»
2- و چون بر بيهوده و ناپسند بگذرند، با بزرگوارى بگذرند. «و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراما»
* گاهى مخالفت افراد بر اساس شك و ترديد است كه بايد با آنان از طريق استدلال و برطرف كردن شبهات برخورد كرد.
شك در مورد خداوند. «أفى اللّه شك.»
شك و ترديد در مورد قيامت و رستاخيز. «ان كنتم فى ريب من البعث»
ترديد در مورد نزول وحى وكتب آسمانى بر پيامبر. «ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا»
* گاهى مخالفت بر اساس حسادت است كه بايد با اغماض برخورد كرد.
برادران يوسف اعتراف به حسادت و خطاى خود كردند، كه با وعده آمرزش حضرت يوسف روبرو شدند. «انّا كنّا لخاطئين. لا تثريب عليكم اليوم»
هابيل، در مقابل حسادت برادرش قابيل گفت: اگر تو قصد كشتن من را دارى، من (هرگز) دست به چنين كارى نمىزنم. «لئن بسطت الىّ يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك لاقتلك»
* گاهى مخالفت به خاطر حفظ موقعيّت و رفاه و كاميابىهاى مادّى است. در اين موارد اتمام حجّت كافى است و آيات «ذرهم» (آنان را به حال خود واگذار) و «اعرض عنهم» (از آنان رويگردان و دورى كن) مطرح است.
* گاهى مخالفت، در قالب كارشكنى و هَجو و تضعيف ايمان مردم است كه برخورد با اين گروه را آيات ذيل در قالب برخورد شديد با آنان و قطع رابطه و دستگيرى و گاهى اعدام مشخص مىكند:
«واغلظ عليهم» با سختى و شدّت با كفّار برخورد كن.
«اذا سمعتم آيات اللّه يكفر بها و يستهزء بها فلاتقعدوا معهم حتّى يخوضوا فى حديث غيره» <42> و چون بشنويد كه به آيات خدا كفر مىورند و آنان را به مسخره مىگيرند، نبايد با آنان بنشينيد تا به گفتارى ديگر بپردازند.
«لا تتخدوا اليهود و النصارى اولياء» يهود و نصارى را دوست و سرپرست خود نسازيد.
«اخذوا و قتّلوا تقتيلا» كفّار را بگيريد و به شدّت به قتل رسانيد.
* گاهى دشمنى آنان با دست بردن به اسلحه و مبارزهى مسلحانه است كه قرآن مىفرمايد: «فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم.» همان گونه آنان بر شما تعدّى كردند بايد با آنان مقابله به مثل كنيد.
بعضى در تفسير آيهى 40 سورهى شورى «و جزاء سيّئة سيئة مثلها» گفتهاند: مراد اين است كه اگر بدى كسى را با بدى پاسخ داد شما هم مثل او هستى، چنانكه در آيهى 43 همان سوره مىفرمايد: «و لمن صبر و غفر انّ ذلك لمن عزم الامور» و كسى كه تحمّل بدى مردم را داشته باشد و از آنان بگذرد، اين از تصميمات شايسته است.
1- يكى از راههاى دعوت الى اللّه آن است كه تنش زدايى نماييم و بدى ديگران را با نيكى دفع كنيم. «و من احسن قولاً ممّن دعا الى اللّه. ادفع بالتى هى احسن»
2- فكر نكنيد مرور زمان مسايل را كهنه مىكند و همه چيز فراموش مىشود. برخوردهاى مثبت و منفى هرگز يكسان نيست، و آثار آن در عمق روح افراد باقى مىماند. «لا تستوى الحسنة و لا السيّئة»
3- يك نمونهى عملى دعوت به سوى خدا (كه در آيهى قبل آمده بود) دفع بدىهاى مردم با برخوردهاى خوب است. «ادفع بالتى هى احسن»
4- در برخورد با مخالفان، اخلاق نيك كافى نيست، تهاجم اخلاقى لازم است «ادفع بالتى هى احسن» (دفع بدىهاى دشمن با روش نيكو كافى نيست، بلكه به نيكوترين روشها و برترين رفتارهاى اخلاقى نياز است).
از محبت خارها گل مىشود
از محبت سركهها مُل مىشود
5- كيمياى واقعى، آن نيست كه مس را طلا كند، بلكه برخوردى است كه دشمنى را به محّبت تبديل نمايد. «ادفع بالتى هى احسن» (روز فتح مكّه شعار بعضى از مسلمانان «انتقام، انتقام» بود ولى پيامبر اكرم فرمود: امروز روز انتقام نيست بلكه روز رحمت و مرحمت است).
6- سعهى صدر شرط توفيق در تبليغ است. «ادفع بالتى هى احسن -. كانّه ولىّ حميم»
7- توجّه به نتيجهى كار، انگيزهى انسان را بالا مىبرد. اگر بدانيم كه نتيجهى برخورد خوب، تبديل دشمن به دوست است، انگيزهى اين كار در ما زياد مىشود. «ادفع بالتى هى احسن -. كانّه ولىّ حميم»
8- در رفتارهاى شايسته، اگر دشمن دوست نشود لااقل حيا و شرمندگى در او به وجود مىآيد و او را به رفتار دوستانه وادار مىكند. «كانّه ولىّ حميم»
9- ارزش دوست به گرمى اوست. «ولىّ حميم»
وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِينَ صَبَرُوا۟ وَمَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍۢ( ۳۵فصلت) امّا جز کسانی که دارای صبر و استقامتند به این مقام نمیرسند، و جز کسانی که بهره عظیمی (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمیگردند!
درباره این سایت